گاما رو نصب کن!

{{ (unreadNum > 99)? '+99' : unreadNum }}
اعلان ها
اعلان جدیدی وجود ندارد!
{{ number }}

پربازدیدها: #{{ tag.title }}

دبیرستان دوره اول دولتی کربلایی حسین میانبندی میان جلگه

دوره اول متوسطه مختلط دولتی خراسان رضوی میان جلگه
استان : خراسان رضوی
ناحیه : میان جلگه
امکانات : کتابخانه نمازخانه
آدرس : نیشابور، بخش میان جلگه، دهستان عشق‌آباد، روستای علی آباد
تلفن : شما وارد کنید
ایمیل : شما وارد کنید

این صفحه 1,106 بار بازدید شده


توجه! گاما تنها نمایش دهنده اطلاعات مدارس است و هیچ رابطۀ حقوقی با مدارس ندارد در صورت تمایل می توانید نظرات خود را در مورد مدرسه کربلایی حسین میانبندی با سایر کاربران جهت انتخابی آگاهانه به اشتراک بگذارید.
در صورتی‌که هر یک از اطلاعات نمایش داده شده صحیح نیست «درخواست ویرایش اطلاعات» برای ما ارسال کنید.

نظرات کاربران

برای ثبت نظر لطفا ابتدا ثبت نام کنید یا وارد شوید.

برای ثبت نظر لطفا شماره موبایل خود را تایید کنید.

کیفیت کلاس‌ها و امکانات رفاهی مدرسه
کیفیت آموزشی و قبولی در آزمون‌ها
آموزش‌های رایانه و فناوری اطلاعات
احساس امنیت و شادی در مدرسه
برخورد مسئولین مدرسه با شما
تناسب شهریه با خدمات مدرسه
امکانات و کلاس‌های ورزشی
فعالیت‌های پرورشی و هنری

1 نظر

Ali Miyanbandi

مرجوم‌کربلای حسین میان بندی معروف به کربلای حسین مرشد اصالتا اهل طبس بود که درپی زلزله سال هاقبل طبس اعزا ی خانواده وکلیه مال واملاک خودرا ازدست می دهند. پدر او دست تنها فرزندش که حسین نا م داشت وطفل خر دسالی بوده که میخواسته اورا به مکتب بفرستد نشده واین ارزو برای اومحقق نمیشود.انها از محل تخریب شده شهر طبس به طرف مشهد از راه کاشمر نیشابور عزیمت می کنند ان طور که مرحوم پدرم نقل کرده او میگفت تمام فامیل واملاک خودرا ازدست داده بودیم تنها مالی که برای ما مانده بود یک الاغ سواری بود او میگفت ان روز پدرم با ناراحتی زیاد از کنار اموات دفن نشده باچشمان گریان دست مرا گرفت وحرکت کردیم مقداری نان آذوقه که از زیر اوار در اورده بودیم داخل خرجین یا همان کوله با ر الاع گداشتیم راه افتادیم تاشب درمیان دشت کوه بیابان جادهای مال رو حرکت کردیم با تاریکی شب فرا رسید خستکی زیا د مارابراین داشتم تادر یکی ازپناه گاه های بین راه اطراق کنیم شب را در پناه گاه به سزبردیم فردای صبح دوباره حرکت کردیم به طرف گناباد نان ادوقه ما داشت تمام میشد تا اینکه در گناباد مقدار ی آذوقه وغدا تهی کردیم از گناباد به طرف کاشمر حرکت کردیم یک شب دیگر بین راه ماندیم تا اینکه چنروز درکاشمر ماندگار شدیم یکی دورو پدرم من را در یک کاروان سرا گذاشت وخودش برای امرار معاَش به کار گری مشعول بود تا اینکه از کاشمر‌ به طرف نیشابور حرت کردیم مقداری را کوهستانی شرایط سختی داشت منطقه کوهستانی را طی کردیم تا‌ به منطقه بیابانی بین فدیشه وعشقاباد رسیدیم باد گرد خاک شن مارا زمین گیر گرد به حدی شد که ما راهرا کم کردیم وتاریکی شب فرا رسید مجبور شیدیم خودرا در چاله ای پنهان کنیم از ترس اینکه زیرشنها مدفون نشویم تند تند چاله را عمیقتر کردیم ولی حیوان. الاغ ما با اذوعه زیر شنها دفن شدن شب وروز سختی به ماگذشت نیمه شب بود من ازصدای شدت وهیا هو حیوانت ترسیده بودم اما پدرم روحیه بالای داشت تا اینکه هوا بهتر شد ما حالا نه حیوان سواری داریم نه اذوغه راه را هم یاد نداریم پدر مرا روی کول خود گذاشت راه افتادیم از جهت آفتاب تشخیصی داد که باید رو به افتاب حرکت کنیم جاده را پیدا کردیم پیاده روی زیادی داشتیم گاهی رو کول پدر گاهی پای پیاده ‌تا نزدیک غروب افتاب به یک ده رسیدم اسم آن ده یادم نیست پدرم ادرس بزرکتر آبادیرا گرفت ‌رفتی درب منزل ان مرد پدرم با او صحبت کرد وقتی که از وضع ما مطلع شد مارا با خوشروی به خانه خود برد ان شب در خانه او بودیم فردا که میخواستیم حرکت کنیم ان مرد کمک زیادی نمود مقداری نان اذوقه بین راهی برای ماگذاشت مارا تا بیرون از ابادی همراهی کرد تا اینکه به عشق اباد رسیدیم در عشق اباد چندروزی بودیم پدرم باز برای ادامه راه مجبور شد چند روز برای شخصی بنام سعیدی کار گری کند یک هفته گذشت مابرای رفتن به مشهد ازراه پیاده مسیر مال رو عزیز ابادعلی اباد به مشهد را اتحاب کردیم انتخاب به راهخود ادامه دادیم تا اینکه پدرم در علی ابا د مریض سختی شد شب اول در‌مسجد علی اباد ماندیم فردای انروز که بزگتر آنجا شخصی بود بنام حاجی خان متوجه شده بود که یک پدر پسر غریبه در ابادی انها مانده اند ‌وکسیراهم نمیشناسند شخصا به مسجد می اید از حال پدر وپسر می پرسد که پدر به او میگوید ما مسافر مشهدهستیم فقط امشب مهمان ابادی شما بودیم حاجی خان که بزرکت علی ابا هست میگوید شما مریص هستی چندروزی مهمان ماباشبهتر که شدی بروی او مارا دعوت به خان خودش نمود تا اینکه پدر بر اثر ان بیماری در علی اباد در گذشت مندر علی ابا ماندم ازسن ۷و۸ سالکی به کار کشاورزی درعلی اباد ملک حاجی خان را کشت میکردم اما در کنار خانواده حاجی خان بودم حاجیخان تعدادی اشتر هم داشت که گاهی پنپه وکندم به شه نیشابور می بردم اما ازمحل درامد بهفکر تهیه شتر برای خودم بودم دو تا شتر از خود حاجیخان خریدم تا اینکه میخواستم تعداد شترهارا بیشتر کنم حاجیخان چون جای بزگت نداشت موافق نبود من برای بیشتر تعداد شتر مجبور شدم به حاجی ابادکه بالاتر از روستای میان بند بروم چون روستای حاجی اباد فقط شترداشت ومحل زندگی نبود من مجبور شدم خانه ای در روستای میان بند بگیرم چن تا شتر برای خودم تهی گردم بار کندم میزدم میبردم نیشابور مشهد تهران تا اینکه با پدر همسرم همصفر شدیم چون سن ب ا لات تری داشت در سفرها به او کمک میکردم اوهم وقتی ‌ه از سفر برمیگشتیم میدانست که من تنها هستم نمی کذاشت که به خانه خود بروم صمن اینکه با خاواده او اشنا شده کاودوتا دخترهم داشت یکی حوا یکیهم صغرا ددخترا هردو کوچک بودن اما همسر او پیشنهاد ازدواج با دخترانرداد که من در ابتدا تمایلنشان ندادم چون اگکثر اوقات من مسافرت بودم وقصد داشم برو روسیه زن دای کبه اوگفتم کفت باشه شما ایندفعه که ازسفر برگردی صغرا بزرگتر شده باهم صحبت میکنیم یکسال طول کشید چنسفر به تهران رفتم ساربان چند نفربودم علاوه بر شترهای خودم مواظب شترهای دیگران هم بودم گاهی اوقا ت اصد شترا بار گیری برای عشق اباد روسیه گاهی بار گندم برای تهرن داشتم تا اینکه بعداز یک صفر زن دای به من گفت خونه ات امده است بیا بریم ببین چون من کسی را نداشتم هم مادری کرد درحق من هم مادزنی ازدواج من وصغرا شکل گرفت دارای‌ دوپسر ویک دختر شدم دیگر شتر داریهم از رونق افتاد پدرزنهم سر یکدعوا بافامیل خودش پیش امد که با شترها وخودش رفت که رفت که هنوز پیداش نیست من برگشتم به کار گشاورزی از انج که با حاجی خان در علی ا باد رفت امدداشتم و اوملک کشاورزی داشت به او پیَنهاد نصف کاری دادم اوهم پذیرفت که باقصمتی از ملکت به صورت مشارت انجام دهم سرمایه وملک مخارج از او کش تو داشت برداشت یامن دوباره برگشتم علی اباد مدتیرا در علی اباد ماندم ولی هنوز دلم دنبال درس مکتب بوداز انجاکه خودم نتواستم در به خونم علاقه زیادی به درس داشتم تاین یکی ازپسرا بتام قدرت الله (علی) میان بندی مثل خودم علاقه به درس کلاس داشت اوهم سختی زیادی برای تحصیل کشی تا مرحله دیپلم زیاصی وفزیک پیشرفت ویکیاز صنعتگرا ن بنام مشهد شد با کشاورزی برای مردم توانستم مقداری ملک خریداری کنم به بچها کفتم میخوهم این مبلغ از فروش ملکرا مدرسه به سازم پسرم قبول کرد ومدرسه بعد مرگ من در روستای علی اباد ساخته شد بچها معلمها ی این مدرسه قدر درس خوادن را بدانید امیوارم باتلاش کوشَش ازنوابغ روگار خود باشی اگر این داستارا میتونید در مدرسه نصب کنید از شما تشکر میکنم فرزند او علی میان بندی

نمونه سوالات امتحانی این مدرسه

آخرین دانش آموزان این مدرسه